زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

من یک انسانم نه یک زن...

من زنم و به همان اندازه از هوا سهم می برم که ریه های تو... دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی همواره بدنم بیشتر از افکارم به چشمهایت می آیند تاسف بار است که باید لباسهایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم... "زنده یاد سیمین دانشور" تقدیم به تمام زنان سرزمینم.(با اندکی تصرف!!!) میخوام نظر خودتون رو در مورد این نوشته سیمین بدونم؟؟؟
26 ارديبهشت 1391

مادرم...

 احتمالا این داستانو شنیده باشید اما شنیدن دوباره اون خالی از لطف نیست این داستان رو میذارم برای همه مادران  ایران زمین... برای اون مادرانی که برای همه ماها زحمت کشیدن تا به این جایی که هستیم رسیدیم...                                                                 (روزتون مبارک)  کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از پرسيد مي گويند که فردا مرا به زمين مي فرستي اما من به اين کوچکي و ناتواني چگونه مي توانم براي زندگي آنجا بروم؟خداوند پاسخ داد: از ميان فرشتگان بيشمارم يکي را براي تو در نظر گرفته ام او در انتظار توست و حامي و مراقب تو خواهد بودکودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اينجا در بهشت جز خنديدن و آواز و شادي کاري ندار...
19 ارديبهشت 1391

کلینیک خدا جون

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم. خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد. آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود و آن ها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند. به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم وآنها را در آغوش بگیرم. بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم. فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم. زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی ...
18 ارديبهشت 1391

داستانک زناشویی

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است در ایتالیا مردی قصد ازدواج داشت. پس به یک بنگاهی مراجعه کرد که روی آن نوشته بود «بنگاه زناشویی». مرد در را باز کرد و وارد اتاقی شد که دو در داشت.  روی یکی نوشته شده بود «زیبا» و روی دیگری «نازیبا». در زیبا را فشار داد و وارد اتاق شد. دو در دیگر دید، روی یکی نوشته شده بود «کدبانوی خوب» و روی دیگری «شلخته».  او از در کدبانوی خوب وارد شد. در آن جا دو در دیگر بود که روی یکی «جوان» و روی دیگری «پا به سن گذاشته» نوشته شده بود. از در جوان وارد شد. ته اتاق آینه ی دیواری بزرگی دیده می شد که روی آن این جمله نوشته شده بود: «با چنین ادعا و هوس ها، بهتر است اول خودتان را در این آینه نگاه کنید!!» ...
10 ارديبهشت 1391

برای پرواز شاخه های زیر پای خود راببرید...

پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.    بقیه در ادامه مطلب... این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند. روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد. صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین ...
10 ارديبهشت 1391

حافظ

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است حافظ هنـوز هـم در فالـهـایش اصـرار دارد خبر خوشـی در راه است ، تو کجـای دنیـای منـی ؟ که هر چـی مـی آیـی نمی رسـی ؟! ...
10 ارديبهشت 1391

[عنوان ندارد]

شونه آدم که هیچی شونه تخم مرغ هم پیدا نمیشه من سرمو بذارم روش یه دل سیر گریه کنم.... دلم تنگیده همین...
7 ارديبهشت 1391

"خدا زیر سقف دلم گریه کرد"

آیه آیه نفس خدا زیر سقف دلم گریه کرد گلوی زمین پر شد از اشک سرد نگاهم برایت ستاره نچید گذشت و نگاهی به چشمت نکرد تو سیب نگاهت ندارد تپش برو سایه ی بی صدا برنگرد کمی ماه می خواهم از آسمان به دور زمین دلم هی نگرد خدا اشک های مرا پاک کرد خودش زیر سقف دلم گریه کرد پ.ن: این شعر سروده یکی از دوستامه که با اجازش اینو گذاشتم تو وبلاگم...امیدوارم خوشتون بیاد... خوشحال میشم نظرتون رو بدونم من که عاشق این شعرم...
2 ارديبهشت 1391
1